-
484
دوشنبه 23 اسفند 1395 18:11
نیمه شب بود. هوا سرد بود. خانه با نور کمی روشن شده بود. مرد لیوان چایش را روی میز گذاشت. "عاشق صدای مرغای دریایی ام. شبا هم روی دریا پرواز می کنن و صدا میدن" جوابی شنیده نشد. " من میخوام شیرجه بزنم تو دریا ... این مرغای دریایی دیوونم کردن" رب دشامبرش را در آورد و با یک شورت از ایوان بیرون رفت. همه...
-
483
شنبه 21 اسفند 1395 18:17
این آقایان را چه شود؟! چرا فکر می کنن به محض اینکه با خانمی آشنا شدن باید دم به دقیقه از طریق شبکه های اجتماعی پیغام بدن- حالا چه جوک، چه متن فلسفی و آهنگ و...و... چه احوالپرسی- و خانم موظفه تمام پیغامها رو جواب بده. وقتی جواب نده یا به مراتب -با تکرار پیفامها- کمتر بشه اعتراض شروع میشه. وقتی سلسله مراتب دوستی و...
-
482
شنبه 21 اسفند 1395 09:04
آب پرتقال طبیعی سر صب با روانت بازی می کند!
-
481
چهارشنبه 18 اسفند 1395 21:08
من به تاریکی خوردم و تاریکی مرا خورد.
-
480
یکشنبه 15 اسفند 1395 09:05
زلزله ای تو هربار که می آیی هشت ریشتر می تکانی ام و من می مانم -زنده- زیر آوار خودم
-
479
یکشنبه 15 اسفند 1395 08:49
در هم آغوشی من با سکوت زمان نفسش بند می آید زمان بند می آید هرثانیه اش سال
-
478
پنجشنبه 12 اسفند 1395 23:36
بغض می گیردت و تو آن را رها می کنی.
-
477
پنجشنبه 12 اسفند 1395 01:17
تو الکل بالا میاوری و الکل تو را.
-
476
جمعه 6 اسفند 1395 21:31
نپرس هیچ از من نپرس فقط بگذار بخوابم خیلی ... خیلی .. خیلی ... خسته ام
-
475
دوشنبه 2 اسفند 1395 01:49
جمجمه های پوک تن های مفلوک صداهای ناکوک روزهای مشکوک ...
-
474
دوشنبه 2 اسفند 1395 01:47
چقدر اینها زِر می زنند ... زِر زیادی ... زِر مفت لااقل زِرهای غیر تهوع آور بزنند از آن زرها که کمتر به "کردن و دادن" مربوط است یا از آنها که کمتر به "من چقدر خوبم و می فهمم ولی تو..." زر دانم پر شده ... نه .. نه ... لبریز شده. خون زر زننده بعدی گردن خودش. از ما گفتن بود.
-
473
یکشنبه 24 بهمن 1395 00:43
یک شبهایی هس در هیچ چارچوبی نمی گننجند دق ات می دهند این ش ببها باید نباشند یا باید من نباشم
-
472
پنجشنبه 21 بهمن 1395 01:21
کاش ازین کابوس بیدار شوم
-
471
سهشنبه 19 بهمن 1395 23:00
زنده سقط شدگانیم
-
470
سهشنبه 19 بهمن 1395 20:11
می گوید: "اینکه در زمان و صورت نیاز چیزی را به کسی که راضیست با قیمت مناسب ارایه دهی مغز اقتصادی می خواهد. مثلا وقتی باران می آید کسی در خیابان چتر بفروشد میشود مغز اقتصادی؛ ولی وقتی خانمی لذت جنسی را برای پول یا بدست آوردن امتیاز بفروشد می شود هرزگی؟" چقدرررر خاکستری! برای منِ فقط سفید یا سیاه!
-
469
سهشنبه 19 بهمن 1395 20:04
حالم از selective morality بهم می خورد. حالم کلا از همه چیز بهم می خورد.
-
468
سهشنبه 19 بهمن 1395 20:01
تو افتاده ای و داری می میری کسی به ساعتش نگاه می کند و تایم می گیرد!
-
467
سهشنبه 19 بهمن 1395 17:47
وقتی تلاش می کنم خودم را -سر کار که هستم- آرام کنم، شبیه کودکان آتیستیک می شوم. کـــُـند ولی با قابلیت و فعالیت ذهنی به شدت سریع و بالا.
-
466
سهشنبه 19 بهمن 1395 17:10
امان از میگرنی که حمله می کند ... امان
-
465
سهشنبه 19 بهمن 1395 16:56
امان از خشمی که باید فرو دهم ... امان
-
464
شنبه 16 بهمن 1395 01:23
. We don't get over some things. We get used to them.l .
-
463
چهارشنبه 13 بهمن 1395 16:23
صدایی که می رود و دیگر در نمی آید آی ... فریاد فریاد فریاد
-
462
یکشنبه 10 بهمن 1395 19:52
دنیایم انگار وارونه شده می ریزد از زمین بر سرم ابرها اشک مرا خشک می کنند
-
461
یکشنبه 10 بهمن 1395 02:48
از آقای شهردار درخواست دارم در راستای طرح زیبا سازی شهر، شبهاشو لطفا مه آلود کنه.
-
460
پنجشنبه 7 بهمن 1395 03:01
زندگی را باید کرد فلسفه را جدا جدا باید بافت
-
459
پنجشنبه 7 بهمن 1395 02:58
نفرت عدم وجود عشق نیست. مرگخواهی علاقه به مرگ نیست. عدم علاقه به زندگیست.
-
458
چهارشنبه 6 بهمن 1395 21:07
دم در توی ماشین نشسته بودم و به پنجره های ساختمان نگاه می کردم. چیزی قلبم را فشار می داد. چیزی که غمگینم می کرد. چیزی که انگار عصاره ام را این ساختمان کشیده. خالی خالی ولی ... نیرویی آن بیرون بود که می گفت "نرو" "جاذبه ای آنجاست که نمی توانی بیرون بیایی.. رفتنت با خودت، بیرون آمدنت با کرام الکاتبین"
-
457
چهارشنبه 6 بهمن 1395 21:00
دلگیر است خفه کننده مایوس کننده
-
456
سهشنبه 5 بهمن 1395 10:39
زندگی مثل لیوان می ماند. نیم پر از گه و نیم خالی از گه. تو میتوانی به نیمه خالیش نگاه کنی و هنوز بوی گه را استشمام کنی. اگر به نیمه خالی از گه زندگی خودم نگاه کنم می توانم براحتی ادعا کنم دردهایی هست که به دلیل بی کسی ندارم.
-
455
شنبه 2 بهمن 1395 15:13
جمعیت وسط سالن اصلی ایستاده است. به مسوول فروش بلیط مراجعه می کنم و بلیطم را نشان می دهم. "هنوز شروع نشده. منتظر باشید" به دیواری در کنار جمعیت تکیه می دهم. زنها همدیگر را می بینند و با هیجان بوس و احوالپرسی می کنند. مردها لبخند می زنند و باهم شوخی میکنند. چند نفری آشنا در بین جمعیت می بینم. نمی توانم قاطی...