هربار خانم لام -استاد روس آوازم- به من می گوید" این نت رو باید از دیافراگم بخونی" طوری ناخودآگاه انگشتان دو دستم را بهم قفل می کنم که انگار اگر نکنم و آن نت را از دیافراگم ادا کنم، دیافراگمم پاره می شود و از سمت چپ به زمین پرت می شوم! فقط وقتی می فهمم چقدر محکم به هم چنگ زده اند که نت تمام شده و انگشتها از فشار سفید شده اند!
داستان سی و شش کلمه ای
کشاورز شریفی بود. فقط محصولاتش را کلاغها نابود می کردند. از دستشان عاجز شده بود. تا اینکه یک روز جنازه زنش را -که کشت- بر صلیبی کشید و وسط مزرعه کوبید. کلاغها دیگر به آن مزرعه نیامدند.
.
آقا این دکمه پازش کجاس؟؟؟؟!
آقا این دکمه پازش کجاس؟؟؟؟!