من در تمام زمانی که آدمها مرا بزرگ می کردند کوچک بودم و کوچک ماندم.تنها در تنهایی من بود که رشد کردم و بزرگ شدم.
وارد اتاق می شود.
< داره بارون میادا! بریم بیرون؟ >
< سرم داره می ترکه، پاییزو هم دوس ندارم >
کلاهی که روی سرم کشیده ام را بیشتر روی چشمهایم می کشم. از اتاق بیرون می رود و با یک لیوان چای خوش عطر برمی گردد، روی لبه تخت می نشیند و چای را روی سرتختی می گذارد. لبخند می زند:
<پاییز ینی همین دیگه>
وقتی حافظه ت ضعیفه و آسیب دیده، هی فراموش می کنی. اتفاقا رو، آدما رو ... گاهی خوبه و گاهی بد ... وقتی بد میشه که یادت میره از کدوم آدما باید دوری کنی و هی ازشون ضربه میخوری وهی یادت میره !
زندگی را باید کــَــــــرد !
یه روزایی تو پاییز هست که دلت میخواد یه گوشه در آرامش بشینی و هیچکسو نبینی و فقط از دور نظاره گر همه چی باشی. خیابونها، آدمها، درختها، ماشینها، تیرهای چراغ برق... فقط و فقط نگاه کنی و آروم آروم قهوه داغتو بنوشی و سیگارتو بکشی !
بیست و پنج دقیقه بیشتر به خودم وقت خواب دادم ... بیست و پنج دقیقه!
انگار که هیچ کس منتظرشان نیست
و ناراحت مرگشان نمی شود
آرام آرام به زمین می افتند
برگهای زرد
برگهای قهوه ای
بخاری دفتر را روشن می کنم. یک لیوان بزرگ چای ارل گری درست می کنم و می نشینم تا بنوشم، در میزنند.
<بفرمایید>
همکار با یک تکه گنده کیک وارد دفتر می شود و نیش من تا بناگوش باز می شود...
وقتی در خرید اینترنتی می خوای قیمت چیزی رو بپرسی، در تایپ پیغام خیلی خیلی دقت کن.
"این چنده؟" می تونه یه فاجعه بسازه !!!
آن زنی که می رقصید خوب می دانست که مرده است !
بچه جان هنوز کار داره تا شما به مقام گرگ اعظم برسی !