وقتی ساعت یک می خوابی چهار از خواب بیدار می شوی و دیگر خوابت نمی برد و هشت هم باید سر کار باشی تا ده و نیم شب، فکر می کنی باید صبحانه بخوری و چه چیزی بهتر از املت مشتی با گوجه های تر و تازه و قرمز؟!
هیچی نمی تونست به اندازه این بترسونم که داشتم حلیم می خوردم، یه ذره ش افتاد روی تی شرتم و وقتی رفتم بشورمش دیدم رنگ تی شرتمو برده!!!!!
وقتی بودنت در زندگی کسی عادی می شود
وقتی مهربانی هایت وظیفه می شود
وقتی با تمام بودنها و محبتهایت حس نمی شوی و غایبی
وقتی مدام بدهکاری و محکوم به طعن و کنایه و ندیده گرفته شدن
باید بگذاری و بروی
جای تو آنجا توی زندگی او نیست
سیگار خود را یا با کبریت روشن کنید، یا با زیپو اصل کلاس A !
مرغزار چشمان من امسال سبز سبزست
ابرهای سخاوت سیل باریده اند این فصل
این روزها در گذشته هایم زیاد ســُـر می خورم و زمین می خورم. دیگر آن آدم گذشته نیستم. دیگر نیستم. نیمه انسانی هستم که روی خورده های خودم تلو تلو می خورد. صدای شکستنم را دوباره و مداوم می شنوم. می شکنم. خوردتر می شوم و خالی تر به جلو حرکت می کنم. با نگاهی شیشه ای. با نفسی سرد. با دستهایی بی عصب، بی نسب. تا آخرین خورده هایم زیر پایم سنگفرش شوند.
لپ تاپ را باز می کنم تا پروسه طرح سوالهای پایان ترم دانشگاهو شروع کنم. دنبال موزیکی می گردم تا همراهی کندم. فولدر موسیقی ایرانی را باز می کنم. از بالا به ترتیب همه را یکی یکی نگاه می کنم تا یکی به حال و هوام بخورد. می رسم به ابراهیم منصف. رویش توقف می کنم.پخششان می کنم و درگیرشان می شوم. سه چهار ساعتی می شود از زمانی که تصمیم به طرح سوال گرفتم و هنوز ...فضا و حال و هوای آهنگ نهنگ دیوانه ام کرده. قسمتی از شعر این آهنگ را که با گویش جنوبی است می نویسم:
...
دو روز ِتلخ زندگی
do ruze talxe zendegi
قصّه ی درد و مُردِنَه
qesseye dard o mordena
اُمید یَک رو زندگی
omide yak ru zendegi
دنبال خو وا گور بُردِنَه
donbâl xo vâ gur bordena
ای دل دِگَه گولُم مَزَن
ey del dega gulom mazan
مه بِشتِه گولِت ناخارُم
me bešte gulet nâxârom
برگشتِن اینین ای سفر
bargašten inin i safar
دُمبال خو بِی تو نابَرُم
dombal xo bey to nâbarom
آدم پوچی مثل مِه
âdame puči mesle me
کجا بِریْت که جاش بَشِه
koja bereyt ke jâš baše
وا چه زَبُنی گپ بِزَنت
vâ če zaboni gap bezant
تا یکی آشناش بَشِه
tâ yeki âšenâš baše
موات از ایجا دور بَشُم
mavât az ijâ dur bašom
جایی برم که چوک اَرُم
jâyi beram ke čuk arom
غیر از خیال خوبِ خوم
γeyr az xiâle xube xom
چیزی نَهَستَه تو سَرُم
čizi nahasta tu sarom
...
من شعر بودم و در خیال تو جاری
تو فقط معنای جاری شدن را نمی فهمیدی
شعر ناب باشد و تار باشد و آواز باشد ...مست می شوم، مستِ مست.
یه حس غریبیه موبایلتو کنار اسپکر بذاری و خیالت جمع باشه که هیچ نویزی نمیندازه. نه واسه اینکه تکنولوژیت پیشرفتس، بلکه واسه اینکه مطمینی ...
دیگه باهاش کنار اومدم. زندگی واسه همه نیس. شادی واسه همه نیس. خوشبختی واسه همه نیس. دیگه دل به چیزهای تخیلی نمی بندم. دل به آدمها نمی بندم. همه تخیلی ان. منهم تخیلی ام. من وجود ندارم. کاملا یه موجود تخیلی...نه تو زندگی خودم هستم، نه تو زندگی دیگران!
یک روز بود و دیگر هیچ روزی نبود. به آخر رسید.
نه به حضور من در زندگی او نیازی هست، نه به حضور او در زندگی من. همانطور که سالهاست شخصیتی به نام "او" در زندگی من نبوده. تعهد به اویی که هست ولی نیست، یا برایش مهم نیست، بار غمگینی است که هیچکس نباید متحمل شود. خصوصا که تعهد در قاموس من گستره ای وسیع و سختگیرانه دارد. عدم تعهد به معنی بی بند و باری نیست. اما تعهد وظایفی دارد و انتظاراتی که اگر فقط از یک سو رعایت شود می شود دلگیری و کدورت. بدون هیچ دغدغه ای اعلام می کنم که بسیار بی تعهدم.