می توانم به افکار بیهوده-باکره ات تجاوز کنم
و تو همانقدر بیم بکارتت را داری که دخترکی نوجوان
در خواب برف می بارید
"با من بمان"
چشمانم را گرفتم
لبخندی تلخ
سردردی کشنده
کور کننده.
امروز را سر کار بروم یا بمیرم؟
امروز باران می بارد.
لعنت به قانون نسبیت که صبح موقع همیشگی بیدار می شوی، همان کارهای همیشگی را انجام می دهی با همان سرعت همیشگی و وقتی چشمت به ساعت می افتد می بینی ده دقیقه دیگر باید در کلاس باشی و هنوز خانه هستی و لعنت به قانون مورفی که کیفت را برمیداری و با سرعت از اتاق بیرون می آیی و پشت سرت صدای افتادن چیزی را می شنوی. قفسه سی دی ها در اثر برخورد کیف افتاده و تمام سی دی ها کف اتاق ولو شده. با عجله جمع می کنی و در ماشین می پری. به میدان می رسی و ابلفضل ... ترااااافیک ... دیر می رسی.
دلم برای خودش گرفته و دلم برای خودم می سوزد.
از دل برود هر آنکه از دیده رود. آره دوس داشتنه ممکنه بره ولی زخم با ندیدن از بین نمیره. هربار هم دوباره بیاد جلو دیده زخمه درد می گیره.