"زندگی ام را شبها از دهان بالا می آورم و روزها همان حجم را شیاف می کنم"
"این روزها اگر من به هر دلیلی مردم، این مرگ مرا بمنزله خودکشی تلقی کنید"
ادامه...
کشاورز شریفی بود. فقط محصولاتش را کلاغها نابود می کردند. از دستشان عاجز شده بود. تا اینکه یک روز جنازه زنش را -که کشت- بر صلیبی کشید و وسط مزرعه کوبید. کلاغها دیگر به آن مزرعه نیامدند.