اسپرسو نیمه شب

اسپرسو نیمه شب

تلخ با طعم اسپرسو (کاغذ کاهی و خودکار مشکی سابق)
اسپرسو نیمه شب

اسپرسو نیمه شب

تلخ با طعم اسپرسو (کاغذ کاهی و خودکار مشکی سابق)

473

یک شبهایی  هس در هیچ چارچوبی نمی گننجند

دق ات می دهند

این ش ببها باید نباشند

یا باید من نباشم

472

کاش ازین کابوس بیدار شوم

471

زنده سقط شدگانیم

470

می گوید: 
"اینکه در زمان و صورت نیاز چیزی را به کسی که راضیست با قیمت مناسب ارایه دهی مغز اقتصادی می خواهد. مثلا وقتی  باران می آید کسی در خیابان چتر بفروشد میشود مغز اقتصادی؛ ولی وقتی خانمی لذت جنسی را برای پول یا بدست آوردن امتیاز بفروشد می شود هرزگی؟" 

چقدرررر خاکستری! 

برای منِ فقط سفید یا سیاه! 

469

حالم از selective morality بهم می خورد. 
حالم کلا از همه چیز بهم می خورد.

468

تو افتاده ای و داری می میری

کسی به ساعتش نگاه می کند و تایم می گیرد! 

467

وقتی تلاش می کنم خودم را -سر کار که هستم- آرام کنم، شبیه کودکان آتیستیک می شوم. کـــُـند ولی با قابلیت و فعالیت ذهنی به شدت سریع و بالا. 

466

امان از میگرنی که حمله می کند ... امان 

465

امان از خشمی که باید فرو دهم ... امان

464

.

We don't get over some things. We get used to them.l

.

463

صدایی که می رود و دیگر در نمی آید

آی ... 

فریاد

فریاد

فریاد

462

دنیایم  انگار وارونه شده

می ریزد از زمین بر سرم

ابرها اشک مرا خشک می کنند

461

از آقای شهردار درخواست دارم در راستای طرح زیبا سازی شهر، شبهاشو لطفا مه آلود کنه.

460

زندگی را باید کرد

فلسفه را جدا جدا

باید بافت

459

نفرت عدم وجود عشق نیست.
مرگخواهی علاقه به مرگ نیست. عدم علاقه به زندگیست.

458

دم در توی ماشین نشسته بودم  و به پنجره های ساختمان نگاه می کردم.  چیزی قلبم را فشار می داد. چیزی که غمگینم می کرد. چیزی که انگار عصاره ام را این ساختمان کشیده. خالی  خالی ولی ... نیرویی آن بیرون بود که می گفت "نرو"   "جاذبه ای آنجاست که نمی توانی بیرون بیایی.. رفتنت با خودت، بیرون آمدنت با کرام الکاتبین" 

457

دلگیر است 
خفه کننده

مایوس کننده 


456

زندگی مثل لیوان می ماند. نیم پر از گه و نیم خالی از گه. تو میتوانی به نیمه خالیش نگاه کنی و هنوز بوی گه را استشمام کنی.
اگر به نیمه خالی از گه زندگی خودم نگاه کنم می توانم براحتی ادعا کنم دردهایی هست که به دلیل بی کسی ندارم.

455

جمعیت وسط سالن اصلی ایستاده است. به مسوول فروش بلیط مراجعه می کنم و بلیطم را نشان می دهم.
"هنوز شروع نشده. منتظر باشید"
به دیواری در کنار جمعیت تکیه می دهم. زنها همدیگر را می بینند و با هیجان بوس و احوالپرسی می کنند. مردها لبخند می زنند و باهم شوخی میکنند. چند نفری آشنا در بین جمعیت می بینم. نمی توانم قاطی جماعت ماچ کن و شوخی کن شوم. به آرامی سرم را پایین می اندازم و راهرویی تاریک را پیش رو می گیرم. در انتهای راهرو که دیگر از تاریکی هیچی پیدا نیست در نیمه بازی می بینم که نور بسیار کمی از آن بیرون میزند. یک کلاس با چندین صندلی و بدون تخته. جای خوبی است برای پناه گرفتن قبل اجرا.