اسپرسو نیمه شب

اسپرسو نیمه شب

تلخ با طعم اسپرسو (کاغذ کاهی و خودکار مشکی سابق)
اسپرسو نیمه شب

اسپرسو نیمه شب

تلخ با طعم اسپرسو (کاغذ کاهی و خودکار مشکی سابق)

47

زندگی من زود به زود هرس لازم می شود و من تند تند باید این آدمها را هرس کنم ! به پشمهای داشته و نداشته پسر نازاده ام که خوششان می آید یا نه.

46

الان حالت چشمهام مثل وزغ شده و داره از کاسه در میاد. دراز کشیده بودم  و در آرامش داشتم بودا بار هفده رو گوش می کردم که یهو در یکی از قطعه هاش اول اسم خواهرم (که خیلی خاص و ترکییبی وعملا  یه دونه هست) و بعد اسم خودم رو شنیدم. برای یک لحظه از ذهنم گذشت که "منکه چیزی نزدم که توهم زدم" عین فنر پریدم، دوباره تکرار کردم دیدم توهم نیست...  نون رو (خواهرم) صدا زدم، اومد. باهم گوش کردیم و قاه قاه خندیدیم !!!  اینم از آرامش و مدیتیشن ما !

45

کاش هپی اندینگ وجود داشت !

44

چقد خوب میشد اگه زندگی یه موزیکال بود و آدمها همش آواز می خوندن. خصوصا وقتی عصبانی می شدن به جای فریاد، با صدای بلند و از ته دل آواز می خوندن !

43

خُ لامصبا ! جنبه داشته باشین !

دیگه دل و رودم بهم می پیچه وقتی یه فیلمی یا عکسی از این رقصها و شادی های الکی مردم تو خیابون می بینم .... عــــــــــــــــــــــــــوق !

42


رامبرانت جان ! زادروزت رو شادباش میگم. خوب است که آنهمه سال پیش بدنیا آمده ای !

 

41

جلسه ساعت ده و ربع تمام می شود. سرم به شدت درد می کند و تب هنوز ادامه دارد. با تاکسی بیسیم تماس می گیرم و  به سمت در حرکت می کنم. واویلا از جمعیت خجسته ای که درست و درمان هم نمی دانند چه چیزی را جشن می گیرند. ماشینهای پلیس و نیروی انتظامی تند و تند ازین ور به آن ور می روند.  تاکسی می رسد و سوار می شوم. اطرافمان پر از ماشین و موتور و آدم است و همه در حال سروصدا کردن و بوق زدن هستند. ماشینهای پلیس هم در حال آژیر کشیدن.  سرسام می گیرم. آیپاد را با عجله در می آورم و سریع هدفونها را درگوشم می چپانم و موزیــــــــــــــــــــــــک ...

40

سینما کارتم بالاخره بعد یه ماه صادر شد و رسید. حالا می تونم با خیال راحت تصادف کنم و وقتی مـَـردُم اومدن سراغ کیف و وسایلم بگن " اَ ... ! این آدم فرهنگی و هنر دوست بوده" !!! والا !

39

تو نیکی می کن و در دجله انداز

که کارما در همین دنیا دهد باز

38

دوست داشتم جایی زندگی می کردم که  از پنجره اتاقم صدای مرغ دریایی و موج آب  میومد ...

37

جونم براتون بگه که ... از کجا بگه ؟ از بی لباسشویی ای و کوه لباسهای کثیف تو این تابستونی ؟! پاچه ها رو می زنم بالا و میفتم به جون رخت چرکا ! حالا نشور کی بشور.

36

با یکی از بی مسولیت ترین معلمهای توی عمرم دعوا کردم !

35

آقای رییس دارد صحبت می کند. وسط حرفهایش می گوید :" ... آدمی که تو زندگی شخصیش مرتب و منظم باشه، توی کار هم همینطوره..." توی ذهنم با خودم فکر می کنم. من توی کارم به شدت مرتب و منظم هستم، اما در زندگی نه. عاشق کارم هستم ولی عاشق زندگی ...

34

کمال گرا هستم، اما کامل نیستم !

33

چیز عجیبی در خودم کشف کردم. نیروی بسیار قوی و مثبت بازسازی. نابود می شوم، عصبانی می شوم، از درون فرو می ریزم، ناامید و مایوس می شوم. با خودم کلنجار می روم. چاره ای جز بازسازی در خود نمی بینم. ساعتها فکر می کنم، تصمیم می گیرم و ناگهان چشمهایم باز می شوند و با کلی فکر مثبت سعی می کنم ادامه دهم. انگار دوباره درونسای می کنم.33

32

وقتی حالم خوش نیست، دست و دلم به هیچ کاری نمی رود. وقتی اعصابم خورد می شود اصلا مغزم و سرم کار نمی کند. گیج هم می رود... الان نه حالم خوش است و نه اعصابم سر جایش ... سرم گـــــــــــــــــیـــــــــــــج می رود.

31

آدمها تاریخ مصرف دارند. کوتاه و کوتاهتر. تاریخ مصرف بعضی ها هم وقتی از کوتاه به کوتاهتر  تغییر می کند که می خواهند نزدیکتر شوند و یا صمیمی. آنجاست که تاریخ انقضایشان می رسد. در کل مصرف آدمهایم بالا نیست اما کوتاه است.

30

روز سوم پست جدید ... با خودم فکر می کردم که هنوز در موردش با کسی صحبت نکردم، گفتم اینجا چند خطی بنویسم. دوسش دارم. فقط مساله دور موندنم از کلاسه ! امیدوارم همه چی خوب پیش بره !

29

گوش بُری از نوع هنری-سینمایی

جناب مکری! کارگردان سینما ! با شما هستم. فکر نمی کنید اکران فیلم بسیار قدیمی -تولید 1386- و بی ارزش هنری "اشکان، انگشتر متبرک و چند داستان دیگر" بلافاصله بعد از موفقیت چشمگیر و باور نکردنی فیلم "ماهی و گربه" هدفی جز سرازیر کردن فروشی مشابه برای شما داشته و بیننده را با احساس سرخوردگی شدید از برآورده نشدن انتظارهایش مواجه می کند؟ داستان کپی از یک فیلم آمریکایی، دیالوگها به شدت نخ نما و کسالتبار طوریکه همان یک ربع- نیم ساعت اول فیلم می فهمی چطور فیلمی است و فقط برای اطمینان تا آخر فیلم توی سالن می نشینی، سبک سیاه و سفید بی حکمت و دلیل - به نظر من برای پوشاندن عیب و ایرادهای فیلم که باز هم توی ذوق می زد- موسیقی متن کاملا نامناسب و اعصاب خوردکن که بیشتر شبیه رینگ تُن موبایلهای قدیمی بود تا موزیک متن و نشان دادن بدجور واضح مارکهای گلنار، نرمه، گالینا بلانکا، ال جی و ...  فقط چند نمونه کوچک از بد بودن این فیلم و دلیل بیشتری بر طمعکاری کارگردان بودند. از سینمای هنر و تجربه، تجربه اش را شاید داشت ولی هنری نداشت !

28

پرده برداری
در آستانه ورود یه نیمه دوم زندگی با خودم فکر می کنم که خیلی هم بد نیست که آدم عوض شود. آدمها وقتی  تحت شرایط سخت قرار می گیرند عوض می شوند. گاهی بزرگ می شویم، گاهی کوچک و با هر تغییر چیزهایی در وجودمان می میرند. اما بهرحال عوض می شویم. هزینه هنگفت و سنگینی را می پردازیم که به عقیده من ارزشش را دارد. سختی و عذاب می کشیم، گاه آرزوی مرگ می کنیم، اشک می ریزیم، فریاد می زنیم، فریادهایمان را می خوریم ... روزها، ماهها و گاه سالها ادامه می یابد تا بالاخره یک پرده کلفت از روی چشمها و مغزهایمان برداشته می شود. بعد دوباره می نشینیم و از اول همه چیز را بررسی می کنیم -از سیر تا پیاز- و آنجاست که مرحله بعدی شروع می شود. چیزهایی می بینیم که قبلا نمی دیدیم و چیزهایی را در مورد مسایل می فهمیم که قبلا نمی فهمیدیم. بعضی مواقع باز هم اذیت می شویم وقتی متوجه قضایایی در گذشته می شویم که آنموقع نمی فهمیدیم. طول می کشد که حساسیت به این مساله کم شود و این نیز خود مرحله ایست. به جایی می رسیم که کلی مرحله های مختلف درک و فهم را گذرانده ایم و فهمیده ایم که هنوز هم اشتباه می کنیم و هنوز چیزهایی برایمان دردآور است و هنوز جایی در آن ته ته های وجودمان چیزی قلقلکمان می دهد تا ثابت کند که هنوز هستیم ! فقط می ماند اینکه چطور ازین تغییرها استفاده کنیم؟!