اسپرسو نیمه شب

اسپرسو نیمه شب

تلخ با طعم اسپرسو (کاغذ کاهی و خودکار مشکی سابق)
اسپرسو نیمه شب

اسپرسو نیمه شب

تلخ با طعم اسپرسو (کاغذ کاهی و خودکار مشکی سابق)

103

مهر و آبان و آذر هرچی در می زنم جواب نمیده. برگها دونه دونه می ریزن جلوی پام و من با این دوتا چشام شاهد سقوطشونم. باز میرم یه گوشه اتاقم کنار پنجره لیوان چای داغو  همچی میگیرم تو دستهام که انگار منبع انرژی و گرماس. ذره ذره می نوشم و پتو نازکه رو خوب می کشم روی پاهام که مث همیشه این موقه ها یخ کردن! پاییزا آوارا سنگین ترن،‌ نه؟ پاییزا چایی یه طعم دیگه ای داره، اصلا خوردنش یه شکل دیگه س. پاییزا سیگار یه جور دیگه می چسبه ... آخ سیگار !  پاییزا یه صداهایی می شنوی که فصلای دیگه نمی شنوی. پاییزا صداش میاد که باهات حرف می زنه، با اینکه انگار خیلی پاییز پیش بود زندگیشو کرد تو کوله و رفت که رفت. پاییزا بارون که میاد آبروی آدمو تو خیابون می خره. انگار که رو صورتت بارون اومده !‌

102

یه طوری دلم گرفته که نفسم بالا نمیاد ... این چه فصل گندیه ؟!‌

101

به سلامتی  زندگی 

 و تمام لذتهایش  که هنوز نچشیده ام
آنقدر خوش باوریم که هنوز
به ندیده ها ایمان داریم 
وای بر ما !‌  

100

بی تو ... 

همان توی لعنتی که هیچگاه نبوده ای 

و گاه دلم میخواست  وجود داشتی 

تا کمی شعرهایم عاشقانه شوند 

بی تو اما  ...  

نه زمینم به آسمان می رود و  

نه آسمانم به زمین  

فقط  

گاه گاهی فشار دیوارها  

بر زمان می افزاید 

که آن  را نیز درمانیست  

بی تو !

99

چقد اخوان قشنگ میگه:

نشستم،باده خوردم،خون گریستم،کنجی افتادم
تحمل می رود اما شـــب غـــــــم سر نمی آید

98

ساعت هشت صبح شنبه سر کلاس دانشگاه بودن چیز مزخرفیست !

97

من اینجا در اعماق زخمهایم نشسته ام آوازهای غمگنانه می خوانم !

96

لنگستن هیوز میگه "آوازای غمناک داشتن چیز وحشتناکیه" و من باز آوازای غمناک دارم. تازگیا متوجه شدم که هیچ فرقی نمی کنه سن و سالم چقدر باشه و تجربیاتم چقدر، با زم کسانی پیدا می شن که می تونن باورهامو اغفال کنن و به قلعه دفاعی من نفوذ کنن. پیروان مکتب دیوصیظم  روزبروز رو به افزایش هستن و اینطور که به نظر میاد تقسیم دوتایی میشن و روبروز هم تو این مکتب حرفه ای تر میشن. کسانی هم هستن که متوجه میشن عفت کلام برای پیروان مکتب چسخلیزم هست که اینها رو به فنا و نابودی و انقراض هستند. دیوصیست ها بدنبال چسخلیست ها هستن چون هم کیشان خودشون رو حریف نیستن. چسخلیست ها هم که کلن تو باغ نیستن و گول میخورن تا بفهمن که آوازای غمگین داشتن چیز وحشتناکیه !
سیاهبرگی از خاطرات یک چسخلیست که ثبت می شود تا برای درس عبرت فراموش نشود.

95

وقتی بر مزار رنجهایت پایکوبی می کنند و رنجهایت را مانند نیزه به قلبت فرو می کنند ...

94

چه غریبانه خاطراتم را گریستم من !

93

در معصومانه ترین دوران کودکی ام، کلاغی به من آموخت که دل نبندم. وقتی اسباب بازی ام را با خودش به آسمان برد تکه ای از من را با خودش برد. آن کلاغ سیاه پیر اسباب بازی من را لازم نداشت و این فقط درسی از زندگی بود که من هیچگاه نیاموختم!

92

کابوس، تب، بیدار خوابی، ضعف ...

کاش می شد هیچوقت بیدار نمی شدم !

91

می دانی که پاییز فصلی غم انگیز است

می دانی و باز خودت را گول می زنی !

90

واقعا بقول سهراب " خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود "

89

آدمهای آویزان عین آفتاب لب بام می مانند !

88

پژو پارس سفید جای پارک مرا می گیرد. فقط نگاهش می کنم. بعد از پارک، مردک هیکل گنده ای از ماشین پیاده می شود، شلوارش را بالا می کشد و به سمت من می آید. کنار پنجره من سینه اش را سپر می کند، صدایش را در گلویش می اندازد و می گوید "بـــعـــله ! ما بی شخصیتیم !" همچنان که فقط نگاهش می کنم در ذهنم فریاد می زنم "بــــه خـــــــــــــودت افـــــــتـــــــخــــــــــــار کـــــــــن !"

87

باز سیگار می سوزد؛ مثل دلم ...

86

وقتی هیچکس نیست، یک غم داری که تنهایی می گویندش. وقتی کسی هست و نیست هزار و یک غم داری که هست و نیستت را بر باد می دهد.

85

باز فرودگاه که قلب من را می فشارد. همهمه و ازدحام جمعیت، گیت، کارت پرواز، چمدان ... آه چمدان ، خداحافظی، صدای هواپیمایی که از بالای سرت مثل آوار می گذرد و تو می مانی و خودت . آواری از افکار و انباری از خاطرات ...

84

قهوه با طعم چای

عین قحطی زده ها در دفتر نشسته بودم و به این فکر بودم که بروم از یک جایی آب جوش بگیرم که خبر از غیب رسید و خانمی با فلاسک وارد دفتر شد. احوالپرسی کرد و فلاسک را روی میز، کنار سبد لیوانها و  سینی گذاشت. با خوشحالی ازش تشکر کردم و وقتی رفت پریدم یک لیوان برداشتم. پودر قهوه فوری ام را درش خالی کردم و زیر لب زمزمه کنان فلاسک را برداشتم، دکمه اش را فشار دادم، خمش کردم و ... از تویش چایی ربخت روی پودرهای قهوه !   جا خوردم ... چند لحظه ای مکث ... ولی از ناچاری ادامه دادم و حالا دارم قهوه با طعم و عطر چای دبش ایرانی می نوشم !

83

با تمام خستگی خودم را می کشانم. حاضر می شوم و توی تاکسی می پرم . "دانشگاه لطفن" سعی می کند از مسیرهای کم ترافیک برود. رادیوش روشن است واز فاجعه منا گزارش میدهد. یاد شب گذشته میفتم و حصار کشی دور سرکنسولگری عربستان و گاردهای ضد شورش اطرافش. دانشگاه نزدیک است و بموقع می رسم. از انتظامات شماره کلاسم را می پرسم. روی  کانتر انتظامات بیسکوییت و شکلات گذاشته اند. چایی اش را با سرعت قورت می دهد " 202 ولی دانشجوها نیومدن. شما اتاق اساتید تشیف داشته باشید اگه اومدن صداتون می کنم" آرام آرام از پله ها بالا می روم و وارد اتاق اساتید می شوم. خوشبختانه کسی نیست و من تنهایی می توانم بنشینم و غصه امروز فرودگاه را بخورم. چه دلگیر ... 

(در اتاق اساتید)