هرروز صبح عاشقانه در آینه گیسوانم را شانه کردم
تا روزی که ترک زلزله به من فهماند
که آن آینه
شیشه ای بوده
منقش به نقش زنی
که هیچ شباهتی به من ندارد
با موهای بلوند و کوتاه.
و من آنروز
در آن ترک خودم را دیدم!
من زیر انبوهی از برگهای پاییزی
و تلنباری از غصه ها
تجزیه می شوم
دیگر زاده نخواهم شد
دیگر زاده نخواهم شد
دیگر ...