دیگر هیچ چیز سر ذوفم نمی آورد.نه شکوفه ها، نه باران، نه چهارشنبه سوری ...
"شور و حال کودکی برنگردد دریغا"
درد دل کنند و بشنوی و آنقدررررر دردت سنگین باشد که نتوانی درد دل کنی ...
هاری یعنی دستت را که از سر دلسوزی بر سرش کشیدی و غذایش دادی گاز بگیرد.
اگر مغز من جعبه سیاه داشت و میشد هرآنچه بر من گذشته را مرور کرد .....وای و وایلا!
آنچنان زخمم می زنند که انگار تست استاندارد است تا بالاخره خورد شوم !
و من باز بلند می شوم
تکه هایم را جمع می کنم
زخم هایم را می دوزم
سرم را بلند نگه می دارم
و لبخندی چاشنی این همه تلخی می کنم!