هزاران بار
بغضم را
دردم را
زاییدم
و مرده به دنیا آمد
کتاب
دوست
راز
غم
بغض
زمان
خسته
تلنبار
بریده
آرزوی پایان
دوست دارم جایی -مثلا ونزویلا یا چین- گم شوم. هیچکس را نشناسم. هیچکس مرا نشناسد. از تنهایی خفه شوم ولی از آشنا از پشت خنجر نخورم.
دلت از سوگ گربه ای که بر جنازه جفت خونینش بر خیابان نشسته کباب می شود.