مهر و آبان و آذر هرچی در می زنم جواب نمیده. برگها دونه دونه می ریزن جلوی پام و من با این دوتا چشام شاهد سقوطشونم. باز میرم یه گوشه اتاقم کنار پنجره لیوان چای داغو همچی میگیرم تو دستهام که انگار منبع انرژی و گرماس. ذره ذره می نوشم و پتو نازکه رو خوب می کشم روی پاهام که مث همیشه این موقه ها یخ کردن! پاییزا آوارا سنگین ترن، نه؟ پاییزا چایی یه طعم دیگه ای داره، اصلا خوردنش یه شکل دیگه س. پاییزا سیگار یه جور دیگه می چسبه ... آخ سیگار ! پاییزا یه صداهایی می شنوی که فصلای دیگه نمی شنوی. پاییزا صداش میاد که باهات حرف می زنه، با اینکه انگار خیلی پاییز پیش بود زندگیشو کرد تو کوله و رفت که رفت. پاییزا بارون که میاد آبروی آدمو تو خیابون می خره. انگار که رو صورتت بارون اومده !