جمعیت وسط سالن اصلی ایستاده است. به مسوول فروش بلیط مراجعه می کنم و بلیطم را نشان می دهم.
"هنوز شروع نشده. منتظر باشید"
به دیواری در کنار جمعیت تکیه می دهم. زنها همدیگر را می بینند و با هیجان بوس و احوالپرسی می کنند. مردها لبخند می زنند و باهم شوخی میکنند. چند نفری آشنا در بین جمعیت می بینم. نمی توانم قاطی جماعت ماچ کن و شوخی کن شوم. به آرامی سرم را پایین می اندازم و راهرویی تاریک را پیش رو می گیرم. در انتهای راهرو که دیگر از تاریکی هیچی پیدا نیست در نیمه بازی می بینم که نور بسیار کمی از آن بیرون میزند. یک کلاس با چندین صندلی و بدون تخته. جای خوبی است برای پناه گرفتن قبل اجرا.
وب متفاوت و زیبایی دارین خیلی خوشحال شدم دوباره به وبتون اومدم باعث افتخاره شما هم به من سر بزنید خیلی ممنون
96518
سپاس . آدرسی که گذاشتی رو نتونستم باز کنم