اسپرسو نیمه شب

اسپرسو نیمه شب

تلخ با طعم اسپرسو (کاغذ کاهی و خودکار مشکی سابق)
اسپرسو نیمه شب

اسپرسو نیمه شب

تلخ با طعم اسپرسو (کاغذ کاهی و خودکار مشکی سابق)

305

بچه به قصد درس راهی ترکیه می شود. ثبت نامش که قطعی شد بمب می ترکد. ما ناراحت و نگران... می گویند امن شد. می رود و با همکار قدیمی چند روزی دنبال خانه می گردد و بالاخره در منطقه ای خوب یک آپارتمان سه خوابه می گیرند و قرارداد می نویسد و سهم خودش را پرداخت می کند. همکار چند روزی از پرداخت پول طفره می رود و به هوای اینکه "سهمم را بعدا حساب می کنم" تا آنجای کار خواهر کوچولوی من هزینه ها را می پردازد. روز شروع کلاسها در کمال پررویی و وقاحت می گوید  "ندارم" کاشف بعمل می آید که پول ثبت نام دوره اش را هم در ایران از کسی قرض گرفته و قرار نیست پس بدهد. با کمک صاحبخانه اش همکار عوضی را بیرون می کند. حالا خواهر کوچولوی من مانده و یک خانه بزرگ و یک کرایه هنگفت و صبح تا شب کلاس و پولی که کم می آید.
بابا راهی ترکیه می شود. بلیط خریده به فرودگاه می بریمش. جمعه شب توی هواپیما نشسته، مهماندارها اعلام می کنند ترکیه کودتا شده هرکس می خواهد پیاده شود بفرما! بابا میشیند. چند نفری پیاده می شوند و تا بخواهند بارشان را تحویل بگیرند کلی طول می کشد. بالاخره خلبان اعلام می کند تمامی پروازها پروازها به ترکیه کنسل شده. یک ساعتی طول می کشد تا بارهایشان را که با فرقون می آورند تحویل بگیرند و امور خروجی را حل و فصل کنند و بلیطها را بگیرند. من و مامان با چشمانی گریان از تلویزیون اخبار را دنبال می کنیم. خواهر کوچولو که برای خریدن شام برای بابا به رستوران رفته از تلویزیون ترکیه اخبار زنده را می بیند و زنگ میزند" نون؟؟؟ تلویزیون میگه تمامی پروازها کنسل شده.آره؟" تایید می کنم. غذا در دستش خشک می شود و با اسکورت صاحبخانه که در همان حوالی بوده به خانه پناه می برد. بابا بعد از نیم ساعت از فرودگاه تماس می گیرد" دو تا پرواز ترکی کنسل شده، هیچی تاکسی نیست" ساعت سه صبح با مامان میپریم توی ماشین و بابا را از فردوگاه بر می داریم. دیگر از حدود ساعت دو نیمه شب آشنایان و همکاران و دوستان و اقوام شروع به تماس گرفتن می کنند. مامان که یک خط تلفن و یک جعبه دستمال کاغذی را به خودش اختصاص داده. تند و تند اشک می ریزد و لحظه به لحظه را به این و آن گزارش می کند. تا شش صبح پای تلفن و جلوی اخبار تلویزیون میخکوبیم.
روز بعد میگویند تکلیف پروازها هنوز معلوم نیست. امروز خطوط هوایی باز شده و پروازها خالی می روند هموطنان را سوار می کنند، می آورند. بابا در لیست انتظار اولین پرواز نشسته تا به دختر کوچولویش برسد. خواهر کوچولوی من چیزهایی را تجربه می کند که اصلا خوشایند نیست و توی دلش خالیست اما خواهر کوچولوی من دیگر کوچولو هم نیست. دارد بزرگ می شود و هنوز برای من سخت است باورش.

نظرات 2 + ارسال نظر
Niloooofar یکشنبه 27 تیر 1395 ساعت 16:33 http://maloosak.69.mu

با وبلاگتون خیلی حال کردم بقول خودمونیا دمتون گرم
امیدوارم به سایت ماهم سری بزنی کلبه ی خراب ما رو مزین کنین
99651

سپاس ... میخوام سر بزنم اما دفعه دومه که با این آدرس اشتباه روبرو میشم.

غ ـزل پنج‌شنبه 9 دی 1395 ساعت 18:15 http://life-time.blogsky.com/

الهی چقدر اذیت شده
الهی به خیر بگذره دوران تحصیلش

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد