"زندگی ام را شبها از دهان بالا می آورم و روزها همان حجم را شیاف می کنم"
"این روزها اگر من به هر دلیلی مردم، این مرگ مرا بمنزله خودکشی تلقی کنید"
ادامه...
با تب بیدار می شوم. دلم نمی خواهد بیدار بشوم. بدنم درد می کند. انگار که شب قبل در جنگ بوده ام. می لرزم. دوباره چشمانم را می بندم. چرت می زنم و دوباره باز می کنم ... هیچ چیز تغییر نکرده. همان همیشگی ام با همان زندگی *هی اش!