ساعت 30و 22
از در موسسه بیرون می آیم و سوار ماشین نون (خواهرم) می شوم. غر غر می زند که "چقد دیر میای. جارو هم میزدی موسسه رو بعد میومدی". لبخند می زنم " ای بابا ! تازه زود اومدم. کلاس ساعت ده و نیم تموم میشه. من الان تو ماشینم" راه می افتد. در خیابان صارمی پشت چراغ قرمز کمی منتظر می مانیم. سبز می شود و وارد هاشمیه می شویم. موبایلم زنگ می خورد. میم است. هنوز دارم سلام و احوالپرسی می کنم، یک دویست و شش نقره ای با شیشه های دودی می گیرد روی ماشین. شیشه اش را پایین می دهد و یک آژیر نشانمان می دهد و اشاره می کند که کنار پارک کنیم. "میم جان ! من بعدن باهات تماس می گیرم" در حینی که مرد لباس شخصی با خواهرم صحبت می کند من به پلیس 110 زنگمی زنم و جریان را شرح می دهم. از مرد لباس شخصی مدارکش را می خواهم.
"من به تــــــــــــــــــــــــــــــو مدرک نشون بدم" ...
ساعت 40 و 22
من و نون توی ون نشستیم و تند تند از ما برگه و امضا می گیرند و ما فریاد می زنیم "جرم ما چیه؟؟؟" برگه ای را به دست نون می دهند که در آن جرم ما دور زدن و بدحجابی نوشته شده. در کمتر از صدم ثانیه ماشین را به پارکینگ می برند و برگه را به دست ما می دهند که در فلان تاریخ مراجعه کنید، دادگاه، کلاس عفاف، جریمه و ماشین سه ماه خوابیده !!! هرچه فریاد می زنیم که "ما همین الان از سر کار اومدیم و دوباره ما رو برگردوندید تو کوچه موسسه ... اوناهاش اون ساختمونه موسسه " کسی گوشش بدهکار نیست. من می گویم " ریخت من و حجاب من چشه ؟ از ساعت 3 ظهر سر کارم تا الان ... یه دقیقه برید تو خیابون بایستید و قیافه منو با قیافه بقیه مقایسه کنید ..." ماشین رفته و ما دو دختر کنار خیابان توی پیاده رو نشسته ایم که چه کنیم. خانمی از خانه ای که جلویش نشسته ایم با آب قند بیرون می آید و کمی دلداریمان می دهد.
ساعت 40 و 23
هرکدام گوشه ای از تاکسی نشسته ایم. در سکوت محض به سمت خانه می رویم.
برایتان موفقیت توام با سر بلندی آرزومندم
امیدوارم همیشه موفق باشین
9658
سپاس
تف به قبر جد و آبادشون عوضی ها.... من فکر کنم ذر همچین شرایطی به شدت هیستیریک بشم ببرنم بیمارستان!
من تا اون شب نمی دونستم پلیسی به اسم امنیت اخلاقی هم وجود داره !!! ینی در کمتر از پنج دقیقه که از در موسسه اومدم بیرون و راه افتادیم ...