در تمام مدتی که داشت جیغ می زد، چشام دور اتاق می چرخیدن. تا بالاخره روی لیوان آب ثابت شدن. روش کلی تمرکز کردم و هر لحظه بیشتر و بیشتر تصویر کوبیدن لیوان توی صورتش برام واضحتر می شد. "لیوانو می کوبم تو صورتش، داغون شه" صدای جیغ و فریادها بالاتر رفت و دیگه یواش یواش تحملم داشت تموم میشد. پیش خودم گفتم "تا بیست می شمرم اگه هنوز داشت جیغ میزد، لیوانو خورد می کنم تو صورتش" شروع کردم به شمردن " یــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــک ... دووووووووووووو ... ســـــــــــــــــــــــــــــــه ..." سعی می کردم آروم بشمرم، آخه راستشو بخواین دلم رضا نبود که بزنم. هرچی این شمردنُ کشش دادم بازم به بیست رسید و توجهم از اعداد دوباره جلب شد به جیغ و فریادهاش.
دیگه خون جلو چشامو گرفت و لیوانُ برداشتم و کوبیدم تو صورتش. نشکست. دوباره از لبه ش کوبیدم. اینبار هم لیوان شکست هم صورتش پر خون شد. صداش قطع شد. هیچی نگفت و آروم در حالیکه بهم نگاه می کرد افتاد رو زمین. فکر نمی کردم صورت اینهمه خون داشته باشه! حالم از دیدن اونهمه خون بد شد و کنارش افتادم. فقط صدای پرستارو می شنیدم که مدام فریاد می زد:
"دوباره خودشو زد ... دوباره خودشو زد ... لیوانو خورد کرده تو صورت خودش... دکترُ صدا کنید"