هوای دلم گرفته، ابریست ...
نمی دانم از تب، بغض کرده ام یا از بغض تب. فقط می دانم از هرچه هست می لرزم.
می روم توی خودم. محو می شوم. می روم زیر پتو تا از بار آوار کم کنم. تب و لرز. یک مشت قرص. تنهایی و بغض.
"خانه ام ابریست..."
نیما یوشیج
این یک نوشته بدون پیغام و فقط حاوی یک بغض سنگین می باشد ... برای تخلیه روانی
باشد که یا اشک ببارد، یا من !
اینجا تو اگر با قوانین مسخره شان بازی نکنی میشوی آدم بده داستان.
اینجا حتی اگر بازی هم نکنی باز هم می شوی آدم بده.
آدم بده داستان هستم، از آشنایی با شما ...
یکی نیس بهم بگه "کی بهت گفت در ِ اون دل ِ واموندتو باز کنی؟ گـــِــل بگیر درشو"
قاب پنجره ام چیزی کم دارد امشب !
سخنیش وقتیه که شیشصد تا شم روشن کردی تو اتاقت که الا ن با این حالت نمی تونی پیداشون کنی ... هی فوت الکلی میکنی، می بینی از یه جا نور میاد !
تا شمعا تموم شن و جایی آتیش نگیره یه کف مرتب!
اگر المپیکی برای عبور از بالا و پایینهای زندگی به تعداد بسیار زیاد وجود داشت، مدال طلای آن برای من بود!
بلوطها را از یخچال در می آورم. اولی را برمی دارم و کاتر را در آن فرو می کنم. باهیجان نصف ِ نیم کره سمت راستش را هنوز نبریده ام که تیغ از روی بلوط می لغزد و روی انگشت شست دستم می خزد... چند ثانیه سکوت و توقف. خطی تقریبا دراز روی دستم افتاده که نه می سوزد و نه خونریزی می کند و نه هیچ. نگاهش که می کنم عمق زخم را تا لایه های درونی بدنم می یابم ... حالا هم می سوزد و هم خون می آید !!! بلوطهای لعنتی انتقامشان را از من گرفتند!
سهم من از کل خوردنی های جهان، غمه !
تو می مانی و بوق ممتد تلفن و تنهایی ات ... و سکوتی سنگین که دیگر برایت آرامشی به ارمغان نمی آورد. مثل یک آینه دق روبرویت مدام تنهایی ات را به رخت می کشد و دق ات می دهد.
می شکند ... خورد می شود ...
می گوید "چطوری؟"
می گویم "بنده اونقدر با شما صمیمی یا آشنا نیستم که منو دوم شخص مفرد خطاب کنید"
از لیستم پاک می کنمش. اینم از روزی قهوه ای امروز ما! شکر!
من همینم که هستم. پر از حقایق تلخ. تلخ عین اسپرسو. مغازه شیرینی فروشی آنطرفتر هست. بفرمایید!
هیچ چیز نباید مسیر زندگی مرا دچار لغزش کند. حتی قضاوتهای آدمها در مورد طرز فکرم.
هان ای آدمهایی که بدنبال محبت می گردید!
اول محبت کردن را یادبگیرید. تا خودتان مهربان نباشید مهربانی نمی بینید.
هان ای آدمهایی که بدنبال خوشبختی می گردید!
اول معنای خوشبختی را بفهمید. تا خودتان را خوشبخت ندانید کسی را نمی توانید خوشبخت کنید.
هان ای آدمهایی که بدنبال آدم مناسب می گردید!
اول خودتان سعی کنید آدم مناسبی باشید. محبت و خوشبختی را کسی با ورودش به زندگی شما نمی آورد و با خروجش از زندگی شما نمی برد.
پول را خیلی ها دارند، ماشین را، ملک را، شغل را ... چیزی که خیلیها ندارند درک محبت و خوشبختی ست!
آزمایشهای غربالی !
"کَـــس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من"
یک شب در سال، می شود شبِ آخرِ سال که دلت طوری می گیرد و می شینی طوری می نوشی که خون بالا بیاوری و میاوری. هیچوقت از کسی هیچی نخواستی و توقعی نداشتی، اما یک همچین شبی که پیش می آید می فهمی که آدمها فقط خوش و خرمت را می خواهند. می فهمی که چقدر تنهایی.می فهمی چقدر قوی هستی. می فهمی که:
خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن
باده خور غم مخور و پند مقلد منیوش اعتبار سخن عام چه خواهد بودن
ناله هاتو می کنی، اشکهاتو تنهایی می ریزی، زجه هاتو میزنی، صبحش پا میشی یه قهوه درست می کنی، یه دوش می گیری و آدمها رو حذف می کنی.