چقدر اینها زِر می زنند ... زِر زیادی ... زِر مفت
لااقل زِرهای غیر تهوع آور بزنند
از آن زرها که کمتر به "کردن و دادن" مربوط است
یا از آنها که کمتر به "من چقدر خوبم و می فهمم ولی تو..."
زر دانم پر شده ... نه .. نه ... لبریز شده. خون زر زننده بعدی گردن خودش. از ما گفتن بود.
کاش ازین کابوس بیدار شوم
زنده سقط شدگانیم
چقدرررر خاکستری!
برای منِ فقط سفید یا سیاه!
حالم از selective morality بهم می خورد.
حالم کلا از همه چیز بهم می خورد.
امان از میگرنی که حمله می کند ... امان
نفرت عدم وجود عشق نیست.
مرگخواهی علاقه به مرگ نیست. عدم علاقه به زندگیست.
دم در توی ماشین نشسته بودم و به پنجره های ساختمان نگاه می کردم. چیزی قلبم را فشار می داد. چیزی که غمگینم می کرد. چیزی که انگار عصاره ام را این ساختمان کشیده. خالی خالی ولی ... نیرویی آن بیرون بود که می گفت "نرو" "جاذبه ای آنجاست که نمی توانی بیرون بیایی.. رفتنت با خودت، بیرون آمدنت با کرام الکاتبین"
زندگی مثل لیوان می ماند. نیم پر از گه و نیم خالی از گه. تو میتوانی به نیمه خالیش نگاه کنی و هنوز بوی گه را استشمام کنی.
اگر به نیمه خالی از گه زندگی خودم نگاه کنم می توانم براحتی ادعا کنم دردهایی هست که به دلیل بی کسی ندارم.
جمعیت وسط سالن اصلی ایستاده است. به مسوول فروش بلیط مراجعه می کنم و بلیطم را نشان می دهم.
"هنوز شروع نشده. منتظر باشید"
به دیواری در کنار جمعیت تکیه می دهم. زنها همدیگر را می بینند و با هیجان بوس و احوالپرسی می کنند. مردها لبخند می زنند و باهم شوخی میکنند. چند نفری آشنا در بین جمعیت می بینم. نمی توانم قاطی جماعت ماچ کن و شوخی کن شوم. به آرامی سرم را پایین می اندازم و راهرویی تاریک را پیش رو می گیرم. در انتهای راهرو که دیگر از تاریکی هیچی پیدا نیست در نیمه بازی می بینم که نور بسیار کمی از آن بیرون میزند. یک کلاس با چندین صندلی و بدون تخته. جای خوبی است برای پناه گرفتن قبل اجرا.
می توانم به افکار بیهوده-باکره ات تجاوز کنم
و تو همانقدر بیم بکارتت را داری که دخترکی نوجوان
در خواب برف می بارید
"با من بمان"
چشمانم را گرفتم
لبخندی تلخ
سردردی کشنده
کور کننده.
امروز را سر کار بروم یا بمیرم؟
امروز باران می بارد.
لعنت به قانون نسبیت که صبح موقع همیشگی بیدار می شوی، همان کارهای همیشگی را انجام می دهی با همان سرعت همیشگی و وقتی چشمت به ساعت می افتد می بینی ده دقیقه دیگر باید در کلاس باشی و هنوز خانه هستی و لعنت به قانون مورفی که کیفت را برمیداری و با سرعت از اتاق بیرون می آیی و پشت سرت صدای افتادن چیزی را می شنوی. قفسه سی دی ها در اثر برخورد کیف افتاده و تمام سی دی ها کف اتاق ولو شده. با عجله جمع می کنی و در ماشین می پری. به میدان می رسی و ابلفضل ... ترااااافیک ... دیر می رسی.
دلم برای خودش گرفته و دلم برای خودم می سوزد.
از دل برود هر آنکه از دیده رود. آره دوس داشتنه ممکنه بره ولی زخم با ندیدن از بین نمیره. هربار هم دوباره بیاد جلو دیده زخمه درد می گیره.
واسه رانندگی تو این شهر از کوچه های یک طرفه بدم میاد. همیشه یه بیشعوری پیدا میشه که کوچه رو خلاف بیاد و اینقدر هم پررو باشه که حتی کنار هم نگیره و اعصاب منو بهم بریزه.
-حالت چطوره؟
-عمر من مرگیست نامش زندگانی.
-اوه اوه ! داغونیا.
-دست باد پاییزی، نشکفته پرپرم کرد.
-بیام پیشت حالت بهتر میشه.
-تو دروغاتم قشنگه.
-خدافظ.
-از برت دامن کشان ...
اینجا رو زمین ابرهاواسه ما آسمونن. وقتی تو هواپیما نشستیم می فهمیم که نمیشه رو هیچی حساب کرد. رویای آسمونمون یه توهمه.
نفسم تنگ است. باید بیشتر در خودم فرو بروم... حالم ازینکه خسته ام بهم می خورد. ...این بغض کوفتی
واسه کسی که هر لحظه دنبال بهانه میگرده تا از دستت عصبانی بشه خودتو تو زحمت ننداز که چیزیو توضیح بدی به امید اینکه درکت کنه.
وقتی قیافت شبیه گوشت کوبیدس، تره اضافی نخور.
این کارخونه های تولید لباس زیر با خودشون چی فک کردن دفتر چهل برگ می زنن اون کنار تو شرت؟ مثلا آدما بیکار شدن اونو بکشن بیرون مطالعه کنن؟!!! یا واقعا هدف همون آزار رسوندن بدنه؟
این چیزا مثه کف شاشه.نمیشه روش حساب کرد.
فرشته ها دارند میمیرند و تمام می شوند. فقط آدمها مانده اند و شیاطین که به هم منتقل می شوند.
سخت است منتظر خبر بشینی که آیا دوستت خودکشی کرده یا نه. زنده س یا نه؟!
با دوست ساکن خارج بعد مدتها گپ و گفتی می زنم. از روزمره هایمان می گوییم. از سردرد، از صبحانه، از آدمها. می گوید بخاطر صبحانه خوب یک هتل داوری یک جشنواره را قبول کرده و می خندیم. برای سردردهای مداومم چای زنجفیل توصیه می کند و با دقت طرز تهیه اش را توضیح می دهد. چای را چند لحظه پیش سرکشیدم و از طعمش لذت بردم. سردرد به کنار.
تمام سیگارهای دنیا برای امشبم کم است.
فشار افتاده را چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خفه شو و به کسی پیغام نده .... فقط خفه شو... پیلیز
بعنوام کسیکه دوسوم بدنش مایعه، به طراحی سیستم بدن انتقاد دارم: آیا واقعا مثانه باید حجمش چس مثقال باشه؟ واقعا؟ آیا؟
اسب
لعنت به خستگی که یه سیگار اینقدددد بگیرش!